برای اشک های کریم
بردیم و ریختیم توی خیابان. ریختیم و تا ته وجودمان شاد بودیم. یادمان رفت قیمت مرغ چند است، دلار با ما چه میکند و چقدر داریم سختی می کشیم. بغض ناگهان گلویش را فشرد. انگار حرفی روی دلش سنگینی می کرد. باید می گفت. باید می گفت تا همه بدانیم آنها هم بخش جدایی ناپذیر مایند. شاید شب موفقی نداشت اما د...
اطلاعات بيشتر