مهدی شادمانی همزمان با اول محرّم با بدرقه دوستان و همراهان دلسوختهاش در خاک آرمید. آقای زائری گفت او خوشبخت و شادمان رفت چرا که فرصت یافت بدرقهکنندگانش را هم دعوت کند و حتی نوحه زیر جنازه خود را تعیین نماید.
دیروز مهدی،رقصان بود و شادمانتر از همه ما که ظاهراً زنده بودیم، پر کشید. تصویر خندههای او روی تابوت، ترکیب متضاد زیبایی را رقم زده بود. شاید علتِ سوز دل همه ما، به این برگردد که چگونه این جوان سیو هفتساله، سه سال با سرطان جنگید و برای ماندنی عاشقانه تلاش کرد.
فکر کردم شاید این حجم از غم دلیل دیگری هم دارد و آن به مظلومیت او بهعنوان روزنامهنویس و خبرنگار برگردد. صنفی که برای همه و از همه مینویسند و خود با کمترین امکانات رفاهی و پشتیبانی، بدون وجود سندیکایی قوی که از آنها در برابر قدرتمندان و زورگویان بایستد، تنهایند.
روزنامهنگارانی که با روزی 10-12 ساعت کار پر چالش و پر استرس، حقوق مُکفی ندارند و در عینحال شرفِ قلمشان را پاس میدارند و خود فروشی نمیکنند. گاهی با مشکل بیمه مواجهند؛ خطر بازداشت و تنگناهای قانونی هر روز بیشتر میشود و در مجموع شاید بتوان گفت که حوزه قدرت آنها را به رسمیت نشناخته است.
در کنار کار و دغدغههایی که برای مردم و جامعه خویش دارند، باید خود را هم اثبات کنند؛ روی خطوط مرزیِ دوگانهی “دفاع از حقوقعامه” - “تشویش اذهان عمومی” راه بروند، سلیقه و مَنویاتِ دبیر و سردبیر و مدیرمسئول را مراعات کنند؛ خودسانسوری و سپس سانسور را برتابند تا بتوانند واسطهای شفاف میان مردمخود و حاکمانشان باشند.
حال وقتی یکی از همین جماعت با غول سرطان میجنگد و در زمزمههایش تنها با خدا سخن میگوید، ناله و شکوه نمیکند و حتی از امکانِ در دسترس خود -که همان رسانه است-هم استفاده شخصی نمیکند، داستان متفاوتتر میشود.
روزنامهنگاران اصیل و حرفهای بهواقع مظلوم و البته شایسته احترام عمومی هستند.
روح همه نویسندگان و روزنامهنویسانِ درگذشته شاد و قوّت قلم زندگان افزون باد