اگر آلنراجرز نخستین مربی خارجی پرسپولیس بهخاطر پیروزی ششگله در داربی معروف تهران برابر تاج، شهرت ابدی در میان هواداران سرخها یافت، یا اگر مصطفی دنیزلی با آن بازیهای توفانی و تهاجمیاش جایگاهی نوستالژیک در گوشه دل تیفوسیهای قرمز داشته است، اکنون مستربرانکو نیز برای ابدیشدن جایگاهش در تاریخ این باشگاه، فقط 2 ایستگاه حیاتی فرصت دارد تا ستارهای درشت را به نشانه قهرمانی جام باشگاههای آسیا تا ابد روی سینه پیراهن سرخها بدوزد. نام این 3تن در میان 11مربی خارجی قزمیت و ولمعطل فعال در تاریخ 47ساله پرسپولیس- البته منهای استانکو- تلالویی دیگر دارد. گیرم پرسپولیس در جمع مربیان داخلی خود نیز مردان ستایشبرانگیزی داشته است که جایگاهشان تا ابد بیخال و خدشه خواهد ماند. بهویژه منصور امیرآصفی که خود تختی زمانه بود و کشفنشده، از دستها رفت. و صدالبته نامی چون بیوکآقا وطنخواه که این تیم را در 33سالگی خود قهرمان جام تختجمشید کرد و عنوان جوانترین مربی «قهرمان لیگ» را در تاریخ فوتبال ایران مال خود کرد. در این راه پرتلفات و پرجوانمرگ البته دیو و دد یا سوگلی زیاد بوده است.
داستان شباهتها و تفاوتهای مسترراجرز و برانکو- نخستین و آخرین مربیان تاریخ پرسپولیس- لبریز از درسهای تاریخی است؛ مشابهتهای فراوان آندو در مقابله با بحرانها و خویشتنداری مفرطشان و نیز خُلق و خوی ضدلیدرشان. گیرم ملولیهایشان با هم متفاوت باشد اما در حوزه خرافهگرایی نیز همگونیهایی داشتهاند. برانکو در روزهای حساس زندگی ورزشیاش آن پالتوی کرمیاش را ول نکرد و راجرز دست بریده یک عروسک پلاستیکی را همیشه در ساکش حمل کرد و وای بهروزی بود که حاجیرحیمیپور آن را در سطل آشغال رختکن میانداخت. برانکو از باخت در داربی میترسید و راجرز از منارجنبان اصفهان، فوبیا داشت. حکایت بهمن سال1350 که پرسپولیس در لیگ منطقهای ایران به مصاف سپاهان اصفهان رفت، هرگز از یاد راجرز نرفت که مردم هرچه التماسش کردند تا بالای منارجنبان نرفت که نرفت. او ناگهان از وسط راه منار و درحالیکه فقط چند پله تا انتهایش مانده بود، با ترس و لرز غریبی به پایین برگشت.
با حیرت تمام میگفت من در هیچ کجای جهان چنین معماری هراسانگیزی ندیدهام. منارجنبان چرا باید بجنبد؟! آن سال بازی سپاهان- پرسپولیس را همین راجرز ترسو 2-1 برد و تماشاگران هوادار پرسپولیس که مسیر پنجساعته تهران - اصفهان را در برف و بورانی خوفناک، 17ساعته رفته بودند، لذتی دوچندان نصیبشان شد. با این همه، راجرز دردی داشت که برانکو نداشت؛ او اجاقکور بود. شاید اینکه میخواست شاگردانش را بهمثابه فرزندان نداشتهاش ببیند و با آنها رابطه پدر-پسری برقرار کند، مال همین بیفرزندیاش بود اما برانکو گلپسرش را هم کنارش دارد. او در تمام سالهای مربیگری خود حد و حدودش را با شاگردانش حفظ کرده است و این نوعی حفاظت از چارچوبهای امر هدایتگری است. پروفسور میداند که روزگار نسبت به زمان راجرز بسیار عوض شده است و سلبریتیها میتوانند مربیان را به لطایفالحیلی در جیکثانیه از راه بهدر کنند یا حتی سر راهش طعمه و دام بکارند.
راجرز مردی بود با بلوز سبز و موهای زرد و یک عینک قابسیاه و تندخویی محض که به محض رسیدن به تهران، با القابی چون خُل و چِل پایتختنشینها مواجه شد که گاهی نیز پا را فراتر گذاشته و از او بهعنوان یک مربی عصبی بدقلق و حتی دیوانه که از سیاره دیگری آمده است، یاد میکردند؛ همچنان که وقتی برانکو جایگزین استادش مستربلاژ شد، خیلیها لقب پروفسور او را با طنز و طعنه مطرح کردند. این دو مرد دانا اما زمان برد تا در دل جماعت مشکلپسند ایرانی بنشینند؛ دو مردی که اهل گزافهگویی نبودند و سرشان به تنشان میارزید. یادم هست بعد از شکست پرسپولیس از تاج مسجدسلیمان در جاممنطقهای کشور(بهمن 1350) وقتی ناصر مجرد، خبرنگار کیهانورزشی رفت سراغ راجرز که کالبدشکافی کند دلایل باخت را، او گفت «من عادت ندارم به هنگام باخت یا پیروزی یا حتی پیش از بازی در رختکن سخنرانی کنم. دلیلی ندارد با حرفهای زائدم وقت بچهها را بگیرم». 45سال بعد از راجرز، برانکو نیز با خونسردی محضی به ایران آمده بود و دوست نداشت کسی جلزولزش را روی نیمکت ببیند اما به مرور خویشتنداریاش را از دست داد؛ گرچه اتوریتهاش را حفظ کرد. برخلاف او، آن روزها خیلیها به راجرز گیر میدادند که تندخوییاش لنگه ندارد و گاهی جملاتی خشمگینانه نثار بازیکنان اطرافش میکند که خود را تخلیه کند. یکبار خبرنگار کیهانورزشی ازش پرسید این تندخویی، شگرد شماست یا کسالت عصبی دارید؟ راجرز با تلخی تمام در پاسخ گفت «مربیان دو دستهاند؛ یک عدهشان با عصبیت و تندخویی کار خود را پیش میبرند، یک دستهشان با ملایمت و نرمخویی. البته در هر دو دسته باید با توجه به وضع و رفتار بازیکنان با آنها رفتار کرد. بازیکن ملایم و نرمخو را باید با ملایمت و بازیکن خشن و خودسر و فضول را باید با تندی برخورد کرد. باید اعتراف کنم که من با همین تندخوییام بهمنظور خود میرسم. حتی با کلانی و بهزادی هم اگر با داد و بیداد برخورد نکنم، آنها دستورات مرا بهکار نخواهند بست! البته بچهها خود به این نتیجه رسیدهاند که من جز خیر و صلاح آنها چیزی نمیخواهم و اعتقادشان به من تا حدی است که اگر بگویم خودشان را از پشتبام به زمین پرتاب کنند، این کار را میکنند».
داستان محسن مسلمان و برانکو را اگر میدانید، پس بگذارید نقبی بزنیم به دوره راجرز؛ همان راجرزی که آن روزها رضا وطنخواه و ایرج سلیمانی و چند آس دیگر قرمزها را از ترکیب فیکسها خارج کرده بود و هر وقت با گلگی خبرنگاری مواجه میشد که چرا از آنها استفاده نمیکند، میگفت: «من نمیدانم مردم چرا بهخود اجازه میدهند در کار یک مربی دخالت کنند؟ این من هستم که باید تشخیص دهم چه بازیکنی به درد چه مسابقهای میخورد نه مردم. اگر قرار بود تیم را مردم انتخاب کنند که مسئولان باشگاه مرض نداشتند یکی را از هزاران کیلومتر آنورتر بیاورند اینجا و بهش حقوق بدهند. من بازیکنانم را براساس تجربیات و اطلاعات خود به میدان میفرستم؛ البته گاهی هم ممکن است مثل تمام بشرهای روی زمین، در انتخابم خطا کنم. اگر تمام تماشاگران ایرانی هم یکصدا از من بخواهند که فلان بازیکن را به میدان بفرستم، تا زمانی که او خود را اصلاح نکند و مغزش را تغییر ندهد، دست به چنین ریسکی نمیزنم و فریادهای مردم چه مخالف چه موافق، هیچ تغییری در تصمیمات من بهوجود نمیآورد.» با این حساب، در حوزه تماشاگرشناسی، راجرز و برانکو هردو مردی ضدسکو و ضدتیفوسیاند. اگر راجرز به سکوها اعتنا نکرد، پارسال فریادهای سکونشینان نیز برای به میدان آوردن مهندس مسلمان در ذهن برانکو اثری نگذاشت. در حوزه فرادستی نیز مربیان خارجی پرسپولیس معمولا در تقابل با تصمیمات فدراسیون فوتبال ایران جوش آوردهاند اما حرفهایگرایی راجرز چنین بود که هرگاه مقابل پرسشی درباره عملکرد فدراسیون فوتبال ایران قرار میگرفت، تنها یک جمله بر زبان میآورد: «بگذارید اعصاب من آرام باشد»!
به همان اندازه که برانکو عاشق بازیکنهای باتجربه همچون سیدجلال است، راجرز نیز آنها را عزیز و گرامی میشمرد. یکبار خبرنگار کیهان ورزشی یقهاش را گرفت و از قول تماشاگران قرمز گفت که چرا بازیکنان پیر و پاتال را با جوانها جایگزین نمیکنی؟ راجرز با کمی خیرهسری و قناعت مثالی زد که حرف در گلوی خبرنگار گیر کرد: «ستارههای پرتجربه پرسپولیس تازه 31سال دارند و تا چندسال دیگر بهراحتی میتوانند به تیم کمک کنند. آنهایی که معتقد به برونریزی آنها هستند، عین آشپزهاییاند که ممکن است بهترین غذاها را بپزند اما پیش از آوردن سرسفره، در جوی آب خالیاش کنند»! به ادبیات برانگیخته آلن راجرز دقت کنید و ببینید چه تشابهاتی با دیالوگهای برانکو دارد؛ گرچه بسیاری از لذتهایش را در ترجمه باواسطه از دست میدهد.
مرد اسکاتلندی هنگامیکه پرسپولیس در بازی رفت، 6 گل به تور تاج چسباند(1352) چنان سرکیف شد که علنا به مطبوعاتیها گفت: «اگر اندکی دیگر تلاش و دقت میکردیم، نتیجه بازی به 10 بر صفر هم میرسید اما دیگر کسب چنین نتیجهای در تاریخ محال خواهد بود»! البته همین پرسپولیس 6تایی راجرز، خود در زمان مربیگری او در ایران در یک بازی 8گل خورده بود! «پیکان» او پیش از آنکه تبدیل به پرسپولیس شود، در نخستین سفر خارجیاش به دور اروپا (به خرج ایرانناسیونال) در یک بازی «8گل» از تیم کریستالپالاس لندن خورد و چنان شرمنده و خجل به تهران برگشت که گلر تیم بهرام مودت در قالب یک کاریکلماتور گفت: «آنقدر در این بازی گل خوردم که مست شدم!»
از دیگر مشابهتهای برانکو و راجرز، خلق و خوی ضدرسانهایشان بود. به همان اندازه که راجرز از فضولی خبرنگاران ایرانی در ترکیبشناسی تیمش شاکی میشد، برانکو نیز اذعان دارد که تنها سلب آزادیاش این است که «در ایران نمیتواند فحش به خبرنگاران بدهد»! و صدالبته سلیقه این دو مربی در روانشناسی تیمی و محافظتشان از آسیبپذیری تیم، همگونیهایی دارد. همچنان که راجرز هرگز از بازیکنانش در محافلعمومی انتقاد نمیکرد، برانکو نیز فضای تیمش را به مَحرم و غیرمَحرم تبدیل کرده است. برخورد سیاستمدارانه برانکو با محسن مسلمان و الباقی یاغیها که در سکوتی وهمانگیز عذرشان را خواست، برای بسیاری از مربیان قابلباور نبود که بدون تلفات بتوان از چنین گردنههایی گذشت. عین مدل برخورد راجرز با کلانی که داستانش را نشریه دنیای ورزش در شماره 12اسفند 1351خود تحت عنوان « اوه... مستربلوند» نوشت: مدتها بود حسین کلانی فوتبالیست تیم ملی و پرسپولیس در سر تمرینات باشگاهی حاضر نبود.
مسئولان از این مسئله نخست متأسف بودند ولی به هر حال نه اطلاعیهای دادند و نه اعلام کردند که کلانی محروم است یا جریمه میشود تا اینکه هفته گذشته آقا مثل دستهگل و چون سایر بچهها لخت شد و آمد تو صف برای تمرین. راجرز که معمولا قبل از بازی یا پیش از اینکه تمرین را شروع کند با بچهها خوش و بش میکند، تا چشمش به کلانی افتاد گفت: «آه، مستربلوند. راستی من شما را کجا دیدهام؟ شما بهنظر من آشنا هستید.» بچهها زدند زیر خنده و خود کلانی هم سخت خندید و گفت: «بابا ما یک وقتی برای خودمان اسم و رسمی داشتیم. حالا دیگر مربی تیم هم میگوید مثل اینکه مرا نمیشناسد. عجب دنیای نامهربونی است.» اگر راجرز با پاطلایی تیمش چنین برخورد میکرد، برانکو البته رویکردی دوگانه داشت؛ تا زمانی که جوانتر بود در مقابل لگدپرانی و دعواهای داخلمیدانی بازیکنانش رواداری و مدارای بیشتری نشان میداد اما هر چه پختهتر شد، راحت توانست راه خروجی را به یاغیهایش نشان دهد. اخراجهایی که البته منجر به آنارشیسم درونتیمی نشود. پروفسور درونگرا البته از یکنظر هم بیهمتاست؛ او تنها مربیای است که من جرأت کردهام درباره سوژههای ممنوعهای چون «تابوهای جنسیتی بازیکنان در زمان اردوها و پیش از بازیها» گفتوگو کنم. پروفسور بعد از کلی مباحثه روشنگرانه و آکادمیک، چنین گفت که «در ایران بهدلیل تابوهای حاکم و ممیزیها نمیتوان راحت با بازیکنان در اینباره به استنتاج و راهنمایی نشست ولی اگر خود بازیکن خواهان دریافت چنین اطلاعاتی باشد، مضایقه نمیکنم.» حالا همین پروفسورِ پخته و حکمتجو اگر بتواند ستاره اول آسیا را روی پیراهن پرسپولیس بدوزد، خون به پا خواهدکرد. بگو خون بهپاکردنش هم حلالش باد.
اگر آلنراجرز نخستین مربی خارجی پرسپولیس بهخاطر پیروزی ششگله در داربی معروف تهران برابر تاج، شهرت ابدی در میان هواداران سرخها یافت، یا ...