بدرود آقای میم عزیز و خدا نگهدار
خبرنگارهای حوزه استقلال مثل همه خوشبین های افراطی و طرفدارها امیدشان را باخته بودند. جو ورزشگاه مثل توفان ایرما، فحش ها و فریادها را جمع می کرد و می گرداند سمت نیمکت استقلال و دیگر کسی دلش نبود که سپر سرمربی باشد. پس، توی آن جهنم که برند شماره ده استقلال از شماره ده و ستاره به پیتزا فروش تقلیل یافته بود و هیچ صدایی توی حنجره ها وول نمی خورد مگر آنکه بار حیا کن رها کن داشته باشد.
علی منصوریان 4 سال بعد از تلاشی که برای به چشم آمدن در تیم فنی کی روش می کرد، حالا مجبور به پایین آمدن از نقطه ماکسیمم بود. نقطه ای که او تند و تند از شیب اش بالا رفته بود تا برسد به جایی که در رویایش بود، پس اگر آن روزها مثل یک کارگر یا جاسوس می رفت در زمین تمرین کره برای فیلم برداری مخفیانه از آخرین هماهنگی های تیم رقیب ایران در مقدماتی جام جهانی، بازهم نگاهش به صندلی وسوسه برانگیزی بود که آن وقت به امیر قلعه نویی تعلق داشت؛ اما هرچه می گذشت دست یافتنی تر به نظر می آمد. پس، در پایان دوره امیر و بعد جدایی پرویز مظلومی، علی منصوریان منطقی ترین گزینه این نیمکت بود. همانقدر منطقی که چندسال پیش حمید استیلی جای علی دایی را گرفت؛ هم تیمی شاخص منصوریان در تیم 98 که انگار همه پیش فرض ها و مدارج حضور روی نیمکت پرسپولیس را داشت؛ اما هوادار او را نخواست؛ همان طور که منصوریان گفت: صبر تیم اش را نکرد و رویا به اتمام رسید.
بیایید این یک سال و هفت بازی فرصت را مرور کنیم؛ مدت زمان نه چندان طولانی که با استقبال چندهزار نفری هوادارها آغاز شد و با تمرین بسته و شعارهای تند یکپارچه به انتها رسید؛ پایانی که شاید از شکست شش گله مقابل العین کلید خورد. باختی سنگین که هیمنه منصوریان را درهم شکست؛ که این از ویژگی های فوتبالی است با سقف کوتاه که یک برد شش گله در سال 52 مهمترین کری آن را ساخته است. یعنی اگر دیگر کسی شکست 5 گله رئال مقابل بارسا را به خاطر نمی آورد در عوض اینجا بهانه های تحقیر با میخ به دیوار کوبیده شده اند. پس اگر علیرضا منصوریان باشید و هر گفت و گوی خود را به اسم هوادار گره زده باشید، هرگز از این شکست خلاص نخواهید شد که در یک روز بد برای آنها مایه سرشکستگی بوده اید.
منصوریان این فصل را با پیش بینی ناکامی در اکثر نظر سنجی ها آغاز کرد و چه تلخ که مو به مو مطابق پیش بینی ها جلو رفت. از برآشفتگی از اولین باخت در خارج از خانه تا شروع گفت و گوهای عجیب. حرفهایی که اعتمادها را از وی سلب کرد. شکست در زمین و سپس وخامت اوضاع در ذهن ها. پس وقتی همزمان با سوت پایان بازی پدیده، دستش را فاتحه گویان روی چمن آزادی گذاشت، دودستگی ها به اتمام رسیده و همه در انتظار خداحافظی اش بودند، اما او با آن مقدمه به میانه زمین رفت، دو دستش را به صورت متقاطع به سمت هواداران نشان داد و سپس چرخی زد تا با شست به شانه های خود اشاره کند؛ او سپس در 3 نود دقیقه دیگر سرمربی استقلال ماند تا یک تصویر عجیب و غریب دیگر از خود به یادگار بگذارد، وقتی که هواداران خشمگین در جم بطری های آب را به سمت اش پرت می کردند و او از هر بطری ای که روی هوا می گرفت جرعه ای می نوشید، این بین البته چیزهای دیگری هم بودند. تلاش او برای بازگشت به قلب هوادار و البته عشق و علاقه واضح جوان های استقلال و جنگ شان برای این که شماره ده همچنان رهبرشان باقی بماند. آنها اما ناموفق بودند که منصوریان در قامت سرمربی اعتیاد به اشتباه را ترک نکرد.
بیایید زمان را به دوشنبه برگردانیم و در جلد علی منصوریان فرو برویم. مربی ای که قرار است تیمش را در عصر چهارشنبه مهمترین مسابقه عمر حرفه ای به میدان بفرستد. یک مربی حرفه ای بدون شک متمرکز روی بازی است و با هیچ زور و ضربی ساعت یک دوان دوان خود را به تلفنی نمی رساند که قرار است از آن صدای عادل فردوسی پور پخش شود که ذات و مبنای برنامه اش دوستی با مربی ها نیست. یک مربی حرفه ای، آن هم در حد استقلال، باید بتواند انتخاب کند؛ تیم ،سرنوشت یا تریبون؟ زندگی ما را انتخاب های ما ساخته اند و پر حرفی نیمه شب دوشنبه، سرنوشت منصوریان را در دست گرفت و مضحکه ای ساخت که هیچ بردی امکان خلاصی از آن را به او نمی داد. پس، بعد از بازی خوب استقلال در نیمه اول از تغییر وضعیت و حملات پی در پی ذوب و شانس بیشتر آنها برای برد متعجب نشدیم که شمایل نیمکت آبی ها فروریخته بود.
چهارشنبه کمی بعد از 22، خبرنگارانی که در یکی از بهترین تجربه های دوران حرفه ای در یک نشست مطبوعاتی 86 دقیقه ای حاضر بودند، حرف خداحافظی را از زبان خود منصوریان شنیدند، در حالیکه او در جلد دوست داشتنی اش فرو رفته بود و قلب ها را به سمت خود می کشید. اما قلبها حالا عاقل تر از آن بودند که به منصوریان در قامت سرمربی استقلال دل بدهند که لاجرم دیگر باید دوران تازه ای آغاز شود. دورانی که سرمربی استقلال (و پرسپولیس) باید فردی باشد با کمترین اشتباه و خطا، باهوش، مسلط به ادبیات، خوش پوش و صادق، جذاب و استراتژیست، شجاع و بزرگ؛ همه صفت هایی که به آنها برای سرمربیگری یک تیم پرطرفدار به آن نیاز داریم تا هوادار در شکست های روزمره حداقل یک نفر را داشته باشد که نبودن ها را در بودن او بیابد. این مطالبه ایست عمومی که چهره هایی مثل کی روش و برانکو آن را در فوتبال ایران جا انداخته اند و چاره ای جز احترام به آن نیست.
چه خوب که پایان منصوریان، پایان نگاه حداقلی به مربیگری استقلال هم باشد. حتی پایان نگاه دست پایین به مدیریت تیمی که سالهاست خوب اداره نمی شود که اگر می شد مدیرش می توانست آدم دیگری باشد. چه خوب که از این شب تیره به یک صبح سپید برسیم که در آن اثری از آقای الف و میم و غیره نباشد. یک صبح به سامان، همان طور که یک هوادار واقعی استقلال می خواهد.