حیف از بزرگمردی که قدرش را ندانستیم
یکسال گذشت. در سکوت سرد زمستانی و بعد از پایان دی ماه لعنتی. ان روزها که افتخار گپ و گفتی باسرطلایی داشتیم پای درد دلهایش نشستن و ناگفته های بسیار شنیدن و دست اخر میهمان یک غزل و ابیاتی عارفانه شدن افتخاری بود که قدرش را انگونه که باید نمی دانستیم.
بزرگمردی که باید بزرگی، محبوبیت و قصه پرغصه اش را همچون افسانه هابرای ایندگان روایت کرد با دنیایی از ناگفته ها رفت و حرف های و اسرار مگوی این فوتبال را با خود برد. اویی که همیشه می گفت شاهین ما را ساخت و ماپرسپولیس را.
سرطلایی قصه ما به واقع یکی از اصلی ترین بانیان بنیانگذاری پرسپولیس بود اما درهمه این سالها و دهه ها هرگز و هرگز بدنبال سهم خواهی از پرسپولیس نبود و هرگز و در هیچ دوره ای برخلاف خیلی ها بد هیچ یک ازمدیران و مربیان پرسپولیس رانخواست و اگر هم به هردلیل با هرفردی زاویه و اختلافی داشت هرگز و هرگز کوچکترین قدمی برای تضعیف او برنداشت چرا که سرطلایی پرسپولیس را به واقع مثل یکی از فرزندانش دوست داشت و ازمعدود پیشکسوتانی بود که در هیچ مقطعی لب به انتقاد از تیم محبوبش نگشود و همواره ورد زبانش در مصاحبه هااین بود: هواداران صبور باشند و حمایت کنند. انشااله اوضاع بهترمی شود.
سرطلایی باسابقه سه دوره قهرمانی با تیم ملی در جام ملتهای اسیا، عنوان یکی از پنج سرزن برتر دنیا، محبوب ترین چهره ورزشی و هنری دهه پنجاه، به عنوان یکی از اصلی ترین بانیان شکل گیری پرسپولیس و دنیایی از افتخار و تجربه در دهه شصت به حکم ان روزها در دهه شصت خانه نشین بود و محروم از ورود به استادیوم های ورزشی و وقتی هم این محرومیت به اخر رسید، به چندین پیشنهاد برای اسکان و زندگی در بهترین کشورهای اروپایی و امریکایی "نه" گفت و هرچه دوست و اشنا و سرمایه داران پرسپولیسی اصرار کردند در پاسخ گفت: یک وجب خاک وطن را به کاخ و باغ ان سوی اب های ایران نمی فروشم.
سرطلایی به واقع بزرگمرد و عارف و درویش مسلکی بود که در سن کهولت به عنوان مدیر کمیته پیشکسوتان فدراسیون فوتبال و کارمند تشکیلات فوتبال از صبح زود تا عصر کار می کرد و در سرمای زمستان و افتاب سوزان تابستان به مدرسه فوتبالش می رفت و سرزدن را به نونهال و نوجوان ها اموزش می داد و هرگز مثل خیلی ها توقع نداشت چون سرطلایی است و اسطوره پرسپولیس مدیران وقت باشگاه با او به عنوان مدیر یا هر عنوان دیگر قرارداد چند صد میلیونی امضا کنند و اگر چنین کاری نمی کردند به واسطه محبوبیت اش با مصاحبه های متعدد و مکرر به وقت بحران خود و تیم شان را اشفته و اشفته تر کند.
سرطلایی عاشق پرسپولیس بود و انقدربزرگ منش و وارسته که هرگز اسیر زر و زور دنیا نشد و هرگز برای رسیدن به پست و منصبی وارد زد و بندها و لابی های مرسوم نشده و دلخوشی اش این بود که؛ عمو جون، مردم همه چیز را می ببینند و تاریخ راجع به همه ما قضاوت خواهد کرد.
حکایت سرطلایی پراست از عشق و عشق و عشق به شاهین و پرسپولیس. اویی که همیشه و در هر گپ و گفتی ناگفته ها و درد دلهایش را به زبان می اورد اما هرگز بخاطر برهم خوردن ارامش پرسپولیس اجازه نوشتن نمی داد. سرطلایی بزرگمرد دلداده ای بود که رفت و حیف که قدرش راندانستیم.